سرسخنها و پیشگفتارهای مارکس و انگلس بر چاپهای «مانیفست»[۱]
→
↑
←
سر سخن
برای چاپ آلمانی در ۱۸۷۲
اتحاديه کمونيستها، يک سازمان بينالمللی کارگری - که در اوضاع و احوال آنروزی طبعاً نمیتوانست مخفی نباشد - در کنگره نوامبر ۱۸۴۷ که در لندن برگزار شد، به امضاءکنندگان زير مأموريت داد برنامه مشروح نظری و عملی حزب را برای انتشار علنی تهيه کنند. چنين بود که مانيفست زيرين پديد آمد و دستنويس آن چند هفته پيش از انقلاب فوريه[۲] برای چاپ به لندن فرستاده شد. مانيفست که نخستين بار به زبان آلمانی انتشار يافت، تا کنون به همين زبان دستکم دوازده چاپ مختلف در آلمان، انگلستان و آمريکا داشته است. مانيفست به زبان انگليسی نخستين بار در سال ۱۸۵۰ در مجله Red Republican با ترجمه خانم هلن مک فارلين Helen Macfarlane بعد، در سال ۱۸۷۱ با سه ترجمه مختلف ديگر در آمريکا منتشر شد؛ به زبان فرانسه اول در پاريس، در آستانه انقلاب ژوئن ۱۸۴۸ و بتازگی در مجله Le Socialiste چاپ نيويورک منتشر شد؛ و چاپ جديدی هم در دست تهيه است؛ به زبان لهستانی، کمی بعد از نخستين چاپ آلمانی منتشر شد؛ به زبان روسی، در سالهای شصت در ژنو، و به زبان دانمارکی نيز کمی پس از انتشار نخستين چاپ آلمانی، ترجمه شد.
با آن که طی بيست و پنج سال اخير اوضاع و احوال بسيار تغيير کرده است، اصول عامی که در اين مانيفست بيان شده، رويهمرفته صحت کامل خود را حفظ کردهاند. اينجا و آنجا میبايست برخی جزئيات اصلاح شوند. مانيفست، خود صراحت دارد که کاربست عملی اين اصول همواره و در همه جا تابع اوضاع و احوال تاريخی موجود خواهد بود، و بدين جهت برای اقدامات انقلابیِ عنوان شده در بخش دوم، وزن خاصی داده نشده است. اين قطعه امروز از بسياری جهات میبايد بطور ديگری بيان شود. در برابر رشد عظیم صنعت بزرگ در بيست و پنج سال گذشته و همراه با آن، پيشرفت تشکلهای حزبی طبقه کارگر، در برابر تجربيات عملی انقلاب فوريه و خيلی مهمتر از آن، تجارب کمون پاريس که در آن برای نخستين بار پرولتاريا قدرت سياسی را به مدت دو ماه از آنِ خود کرد، اين برنامه در جاهائی کهنه شده است. کمون همانا ثابت کرد که چرا «طبقه کارگر نمیتواند ماشين دولتی حاضر و آماده را صرفاً تصاحب کرده و برای منافع خود به کار بيندازد». (رجوع شود به کتاب "جنگ داخلی در فرانسه. پيام شورای کل جمعيت جهانی کارگران"، چاپ آلمانی، ص ۱۹، که در آنجا اين انديشه بطور کامل بيان شده است). و بعد، ناگفته روشن است که انتقاد از نوشتههای سوسياليستی، برای امروز ناقص است؛ چون تا ۱۸۴۷ را در بر میگيرد؛ همينطور موضع کمونيستها در قبال احزاب مختلف اپوزيسيون (بخش چهارم) هرچند در خطوط کلی، امروز هم درست اند، اما در وضعيت مشخص، حالا ديگر کهنه شدهاند، چون وضعيت سياسی بکلی عوض شده و تحولات تاريخی، اکثر احزابی را که در آنجا نام برده شدهاند، از صفحه روزگار محو کرده است. اما از آنجا که مانيفست يک سند تاريخی است، ما به خودمان حق نمیدهيم که تغييری در آن بدهيم. شايد چاپ ديگری با مقدمهای همراه شود که فاصله ۱۸۴۷ تا به امروز را پُر کند؛ چاپ حاضر، نامنتظرهتر از آن در برابرمان قرار گرفت که مجال اين کار را داشته باشيم.
لندن، ۲۴ ژوئن ۱۸۷۲
کارل مارکس فردريک انگلس
→
↑
←
پیشگفتار
بر چاپ روسی ۱۸۸۲
نخستین چاپ روسی «مانیفست حزب کمونیست» ترجمه باکونین[۳] در اوائل سالهای شصت در چاپخانه کولوکول[۴] انجام گرفت. در چشم غربیها چاپ روسی «مانیفست» در آن زمان فقط میتوانست یک کار عجیب مطبوعاتی به نظر برسد. چنین برداشتی امروزه دیگر جائی ندارد.
محدودیت قلمرو جنبش کارگری در آن زمان (دسامبر ۱۸۴۷) را فصل پایانی «مانیفست»: موضع کمونیستها در قبال احزاب گوناگون اپوزیسیون در کشورهای مختلف بروشنی نشان میدهد. در این فصل در واقع جای روسیه و ایالات متحده خالی است. آن زمان، زمانی بود که روسیه آخرین ذخیره کل ارتجاع اروپا به شمار میرفت و ایالات متحده پرولتاریای مازاد اروپا را از طریق مهاجرت در خود جذب میکرد. هر دو کشور مواد خام اروپا را تأمین میکردند و در عین حال بازار فروش محصولات صنعتیاش بودند. به این ترتیب هر دو کشور در آن زمان به این یا آن طریق، تکیه گاه نظم موجود اروپائی بودند.
امروزه اوضاع چقدر عوض شده است! همین مهاجرت اروپائیان به آمریکای شمالی امکان داد که به یک تولیدکنندۀ عظیم کشاورزی تبدیل شود که با رقابت خود، ارکان مالکیت ارضی اروپا – اعم از کوچک و بزرگ – را به لرزه انداخته است. این مهاجرت علاوه بر این به ایالات متحده اجازه داد که از منابع بیاندازه عظیم صنعتیاش با چنان انرژی و تمامیتی بهرهبرداری کند که در عرض مدت کوتاهی انحصار صنعتیِ تا کنونیِ اروپای غربی بخصوص انگلستان را خواهد شکست. این هر دو وضعیت روی خود آمریکا تأثیر انقلابی میگذارند. مالکیت ارضی کوچک و متوسطِ مزرعهداران – شالوده تمام نظام سیاسی – در اثر رقابت مزارع عظیم، رفته رفته محو میشوند؛ در همان حال، در شاخههای صنعتی برای نخستین بار یک توده انبوه پرولتاریا رشد میکند و تمرکز شگفتانگیزی از سرمایه به وجود میآید.
و اما روسیه! در جریان انقلاب ۴۹ - ۱۸۴۸، نه فقط پادشاهان اروپا بلکه بورژوازی اروپا هم تنها راه خلاصی از دست پرولتاریائی را که تازه داشت بیدار میشد، در مداخلۀ روسیه میجستند. ارتجاع اروپا تزار را به سرکردگی خود برگزید. امروز او در گاچینا[۵] اسیر جنگیِ انقلاب است و روسیه، پیشگام حرکت انقلابی در اروپا.
وظیفه «مانیفست کمونیست» این بود که اضمحلال آتی و اجتنابناپذیر مالکیت جدید بورژوائی را اعلام کند. اما در روسیه در برابر رشد شتابان و پُر تب و تاب سرمایهدارانه و حتی گسترش مالکیت بورژوائیِ زمین، شاهد تملک اشتراکی دهقانان بر نیمه بزرگتر زمین هستیم. حال، سئوال این است : آیا اُبشچینای روسی - این شکلِ هرچند قویاً مدفون شدۀ مالکیت اشتراکی بَدَوی بر زمین - میتواند بلاواسطه به سطح تملک اشتراکی کمونیستی انتقال یابد؛ یا آن که برعکس، باید ابتدا روند نابودیای را طی کند که تکامل تاریخی غرب نشان میدهد؟
یگانه پاسخی که امروز امکان دارد این است: اگر انقلاب روسیه علامتی برای انقلاب پرولتاریائی در غرب بشود، چنان که هر دو مکمل یکدیگر بشوند، در آن صورت تملک اشتراکی روسی بر زمین میتواند نقطه آغازی برای یک توسعه کمونیستی باشد.
لندن، ۲۱ ژانویه ۱۸۸۲
کارل مارکس فردریک انگلس
→
↑
←
پیشگفتار
بر چاپ آلمانی ۱۸۸۳
پیشگفتار بر چاپ حاضر را متأسفانه باید بتنهائی امضا کنم. مارکس، مردی که مجموعه طبقه کارگر اروپا و آمریکا بیش از هر کسی مدیون اوست در گورستان Highgate آرمیده و هم اکنون نخستین سبزه بر مزارش روئیده است. پس از مرگ او از دستکاری یا تکمیل «مانیفست» به هیچوجه حرفی نمیتواند در میان باشد. از این رو لازم میدانم مطلب زیر را یکبار دیگر با صراحت تمام به ثبت برسانم.
این اندیشه بنیادی در سراسر «مانیفست» که: تولید اقتصادی هر عصر تاریخی و سازمان اجتماعی ضرورتاً منتج از آن، بنیان تاریخ سیاسی و فکری آن عصر را میسازد؛ که: بنا بر این (از زمان امحاء مالکیت اشتراکی بَدَوی بر زمین و خاک) تمامی تاریخ عبارت از تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است، مبارزه میان استثمار شوندگان و استثمار کنندگان، طبقات حاکم و محکوم در مدارج مختلف تکامل اجتماعی؛ که: این مبارزه حالا دیگر به سطحی رسیده است که طبقه استثمار شونده و تحت انقیاد (پرولتاریا) نمیتواند خود را از طبقه استثمارگر و ستمگر رها کند مگر آن که همزمان، کل جامعه را برای همیشه از استثمار، از ستم و مبارزه طبقاتی رها سازد؛ این اندیشه بنیادی به تنهائی و به تمامی به مارکس تعلق دارد.*
این را بارها قبلاً گفتهام، اما درست حالا لازم است که این گفته در ابتدای خودِ «مانیفست» بیاید.
لندن، ۲۸ ژوئن ۱۸۸۳
ف. انگلس
* در پیشگفتار ترجمه انگلیسی گفتهام: به این اندیشه – که به گمان من برای علم تاریخ همانقدر زمینهساز پیشرفت خواهد شد که تئوری داروین برای علوم طبیعی شده است – به این اندیشه هر دوی ما از سالها پیش از ۱۸۴۵ تدریجاً نزدیک میشدیم و این را که من مستقلاً تا کجا در این جهت جلو رفته بودم، اثر من «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» نشان میدهد. اما وقتی که من مارکس را در بهار ۱۸۴۵ در بروکسل دوباره دیدم، او این اندیشه را تمام و کمال به نتیجه رسانده بود و آن را تقریباً با عباراتی به همین روشنی که در بالا جمعبندی کردم در برابر من گذاشت. (یادداشت انگلس بر چاپ آلمانی۱۸۹۰).
→
↑
←
سر سخن
برای چاپ انگلیسی ۱۸۸۸
«مانیفست» بعنوان کارپایه اتحادیه کمونیستها منتشر شد؛ یک انجمن کارگریِ در آغاز فقط آلمانی و بعدها بینالمللی، که در شرائط سیاسی قاره اروپای پیش از ۱۸۴۸ بناچار، یک تشکیلات مخفی بود. در کنگره اتحادیه که در نوامبر۱۸۴۷ در لندن برگزار شد، به مارکس و انگلس مأموریت داده شد که انتشار یک برنامه حزبی جامع نظری و عملی را تدارک ببینند. دستنویس«مانیفست» به آلمانی در سال ۱۸۴۸ چند هفته پیش از انقلاب ۲۴ فوریه فرانسه برای چاپ به لندن فرستاده شد. یک ترجمه فرانسوی هم اندکی پیش از قیام ژوئن ۱۸۴۸[۶] در پاریس منتشر شد. نخستین ترجمه انگلیسی از خانم هلن مکفارلین در ۱۸۵۰ در روزنامه Red Republican متعلق به George Julian Harneys در لندن منتشر شد. همینطور ترجمههائی هم به زبانهای دانمارکی و لهستانی منتشر شدند.
سرکوب قیام ۱۸۴۸ - این نخستین نبرد بزرگ بین پرولتاریا و بورژوازی - تلاشهای اجتماعی و سیاسی طبقه کارگر اروپا را برای مدتی باز هم به پشت صحنه راند. از آن پس، مبارزه بر سر مسند حاکمیت، درست پیش از انقلاب فوریه فقط میان دستجات گوناگون طبقه دارا جریان یافت. طبقه کارگر به مبارزه برای آزادیهای سیاسی و در موضع یک جناح چپ افراطی بورژوازی محدود ماند. هر جا که حرکت مستقل کارگری صورت گرفت و از زنده بودن خود نشانهای بروز داد، بیرحمانه سرکوب گردید. پلیس پروس به این ترتیب رّد کمیته مرکزی اتحادیه کمونیستها را یافت که آن زمان مقرّش در کلن بود. اعضا دستگیر شدند و پس از یک بازداشت هژده ماهه در اکتبر ۱۸۵۲ به دادگاه فرستاده شدند. این محاکمۀ معروف به «محاکمه کمونیستها در کلن» از چهارم اکتبر تا دوازدهم نوامبر طول کشید. هفت تن از زندانیان به حبسهای از سه تا شش سال محکوم شدند. پس از صدور حکم، باقیماندۀ اعضا، اتحادیه را رسماً منحل کردند. آنچه به «مانیفست» مربوط میشود به نظر میرسید که از آن پس محکوم بود که به دست فراموشی سپرده شود.
وقتی که طبقه کارگر اروپا برای تعرضی تازه به طبقه حاکم، نیروی کافی ذخیره کرده بود، انجمن بینالمللی کارگران[۷] به وجود آمد. اما این انجمن که آشکارا با هدف جوش دادن تمامی طبقه کارگرِ مبارز اروپا و آمریکا در پیکری واحد به وجود آمده بود، نمیتوانست مبانی مانیفست را فوراً بعنوان اصول خود اعلام کند. انترناسیونال میبایست برنامهای داشته باشد که بقدر کافی برای ترید یونیونهای انگلستان، هواداران فرانسوی، بلژیکی، ایتالیائی و اسپانیائی پرودون و هواداران لاسال[۸] در آلمان قابل پذیرش باشد.*
مارکس که این برنامه را برای تأمین رضایت همه احزاب تدوین کرد به رشد فکری طبقه کارگر اعتمادی راسخ داشت، رشدی که راهش را ضرورتاً از طریق عمل متحدانه و مباحثات رفیقانه میبایست باز کند. رویدادها و افت و خیزهای مبارزه علیه سرمایه، پیروزیها و از آن هم بیشتر، شکستها میبایست انسانها را متوجه ناکارائی شفادهندگان قلابی گوناگونشان میساختند، راه را برای فهم کامل شرائط حقیقی رهائی طبقه کارگر هموار میکردند. و حق با مارکس بود. وقتی که در سال ۱۸۷۴ انترناسیونال منحل شد، کارگران را در وضعیتی کاملاً متفاوت از آنچه که در زمان تأسیسش در ۱۸۶۴ در برابر خود یافته بود، پشت سر گذاشت. پرودونیسم در فرانسه، لاسالیانیسم در آلمان در حال نزع بودند، و ترید یونیونهای محافظه کار انگلیسی هم با آن که اکثریتشان مدتها بود که با انترناسیونال قطع رابطه کرده بودند، تدریجاً به نقطهای رسیدند که رئیسشان سال گذشته در Swansea توانست از قول آنان بگوید: «ما دیگر از سوسیالیسم قارهای نمیترسیم». واقعیت این است که مبانی مانیفست در میان طبقه کارگر همه کشورها به مقدار چشمگیری راه خود را باز کرده است.
بدینسان بود که «مانیفست» دوباره به پیش صحنه باز گشت. متن آلمانی از ۱۸۵۰ در سوئیس، در انگلستان، در آمریکا به دفعات تجدید چاپ شد. در سال ۱۸۷۲ به انگلیسی ترجمه شد، یعنی در نیویورک و این ترجمه در هفته نامه Woodhull & Claflin منتشر شد. از روی این متنِ انگلیسی، در نشریه Le Socialiste نیویورک ترجمه فرانسوی صورت گرفت و از آن پس در آمریکا دستکم دو ترجمه دیگر انگلیسی، کم و بیش تحریف شده، در آمد که یکی از آنها در انگلستان به چاپ رسید. ترجمه روسی انجام شده توسط باکونین حدود سال ۱۸۶۳ در چاپخانه Kolokol متعلق به Herzen در ژنو منتشر شد، و ترجمه دیگری باز هم در ژنو از زن قهرمان[۹] Vera Sassulitsch در ۱۸۸۲. یک ترجمه جدید دانمارکی در Social-demokratisk Bibliotek کپنهاگ در ۱۸۸۵ و ۱۸۸۶[۱۰] ترجمۀ تازهای به فرانسه در Le Socialiste پاریس چاپ شد. از روی ترجمه اخیر ترجمهای به اسپانیائی در مادرید در ۱۸۸۶ تهیه و منتشر شد. ارائه شمار دقیق تجدید چاپهای آلمانی ممکن نیست؛ کلاً دستکم دوازده تا بودهاند. یک برگردان به ارمنی که میبایست چندماه پیش در قسطنطنیه از چاپ در آید، روشنائی روز را ندید، چون آنطور که به من خبر دادند، ناشر جرأت نداشته کتابی را بیرون بدهد که اسم مارکس روی آن باشد و مترجم هم از این که کتاب را اثر خودش قلمداد کند امتناع کرده است. از ترجمهها به زبانهای دیگر فقط چیزهائی شنیده ولی آنها را ندیدهام. به این ترتیب تاریخچه «مانیفست» تا حدی تاریخ جنبشهای نوین کارگری را بازمیتاباند و در حال حاضر بدون تردید در میان ادبیات سوسیالیستی رایجترین، بینالمللیترین اثر، و یک برنامه مشترک است که از طرف میلیونها کارگر از سیبری تا کالیفرنیا به رسمیت شناخته میشود.
با اینحال زمانی که ما آن را نوشتیم نامش را نمیتوانستیم مانیفست سوسیالیستی بگذاریم. در سال ۱۸۴۷ سوسیالیست دو معنا داشت. در یک سو طرفداران مکاتب تخیلی گوناگون:
طرفداران اُوِن در انگلستان و طرفداران فوریه در فرانسه، که هر دو بعنوان فرقههای محض، بتدریج در حال خاموشی بودند؛ در سوی دیگر حکیمباشیهای اجتماعی که وعده میدادند بدبختیهای اجتماعی از هر نوعش را با وصلهکاری بر طرف کنند بی آن که هیچ خطری را متوجه سرمایه و سود سازند. هر دو مورد جماعتی بودند که بیرون از جنبش کارگری ایستاده و بیشتر در پی جلب حمایت طبقات «تحصیل کرده» بودند. آن بخش از طبقه کارگر که به ناکافی بودن انقلابات صرفاً سیاسی آگاهی یافته و دگرگونی کامل جامعه را طلب میکرد، آن زمان خودش را کمونیست مینامید. این کمونیسم، هنوز خام، نتراشیده و صرفاً غریزی بود، اما به جوهر موضوع دست یافت و در درون طبقه کارگر بقدر کافی توانمند بود تا کمونیسم تخیلی Cabet در فرانسه و Weitling در انگلستان را به وجود آورَد. به این ترتیب در ۱۸۴۷ سوسیالیسم یک جنبش طبقه متوسط و کمونیسم یک جنبش طبقه کارگر بود. سوسیالیسم دستکم در قاره، «مجلسپسند» بود و کمونیسم، برعکس. و چون ما از همان ابتدا بر این نظر بودیم که «رهائی طبقه کارگر باید کار خود طبقه کارگر باشد»، پس در این که از این دو نام کدام را انتخاب کنیم، نمیتوانست جای تردیدی باشد. حتی از آن به بعد هم هرگز به فکر نیفتادیم که از این نام دست بکشیم.
اگر چه «مانیفست» کار مشترک هر دوی ما بود با اینحال خودم را موظف میدانم تصریح کنم که اندیشۀ اساسی آن که هستهاش را تشکیل میدهد به مارکس تعلق دارد. این اندیشه اساسی عبارت از این است که:
در هر عصر تاریخی، شیوۀ تولید و مبادلۀ مسلط اقتصادی و ساختار اجتماعیِ ضرورتاً برآمده از آن، بنیانی را میسازد که تاریخ سیاسی و فکری آن عصر روی آن ساخته میشود و تنها به توسط آن قابل توضیح است؛ که: بر طبق آن، تاریخ تمام بشریت (پس از فروپاشی نظام عشیرتی بَدَوی با مالکیت اشتراکیش بر خاک و زمین) تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است، مبارزه میان استثمار شوندگان و استثمار کنندگان، طبقات حاکم و محکوم؛ که: تاریخ این مبارزۀ طبقاتی مدارجی را نشان میدهد و در حال حاضر به پلهای رسیده است که طبقه استثمار شونده و تحت انقیاد – پرولتاریا – از یوغ طبقه استثمار کننده و حاکم – بورژوازی - نمیتواند رهائی یابد بی آن که تمامی جامعه را یکبار برای همیشه از هر نوع بهرهکشی و انقیاد، از هر نوع اختلاف طبقاتی و مبارزه طبقاتی برهاند.
به این اندیشه - که به اعتقاد من مقدّر است برای علم تاریخ همان سان راه پیشرفت را باز کند که نظریه داروین برای علوم طبیعی کرده است – به این اندیشه هر دوی ما از سالهای پیش از ۱۸۴۵ بتدریج نزدیک شده بودیم. تا کجا من در این راستا جلو رفته بودم، این را بهتر از هر چیزی نوشته من «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» نشان میدهد. اما وقتی که من مارکس را در بهار ۱۸۴۵ در بروکسل دوباره دیدم، او این اندیشه را تمام و کمال به نتیجه رسانده بود و آن را تقریباً با عباراتی به همین روشنی که در بالا جمعبندی کردم در برابر من گذاشت.
از سر سخن مشترکمان برای چاپ آلمانی ۱۸۷۲ قطعه زیر را در اینجا نقل میکنم:
«با آن که طی بيست و پنج سال اخير اوضاع و احوال بسيار تغيير کرده است، اصول عامّی که در اين مانيفست بيان شده، رويهمرفته صحت کامل خود را حفظ کردهاند. اينجا و آنجا میبايست برخی جزئيات اصلاح شوند. مانيفست، خود صراحت دارد که کاربست عملی اين اصول همواره و در همه جا تابع اوضاع و احوال تاريخی موجود خواهد بود؛ و بدين جهت برای اقدامات انقلابیِ عنوان شده در بخش دوم، وزن خاصی داده نشده است. اين تکه امروز از بسياری جهات میتوانست طور ديگری بيان شود. در برابر رشد عظیم صنعت بزرگ از ۱۸۴۸ و به همراه آن، پيشرفتها و بهبودهای تشکلات طبقه کارگر؛[۱۱] در برابر تجربيات عملی انقلاب فوريه و از آن هم خيلی مهمتر، تجارب کمون پاريس که در آن برای نخستين بار پرولتاريا قدرت سياسی را به مدت دو ماه از آنِ خود کرد، اين برنامه در جاهائی کهنه شده است. کمون همانا ثابت کرد که چرا "طبقه کارگر نمیتواند ماشين دولتی حاضر و آماده را صرفاً تصاحب کرده و آن را برای منافع خود به کار بيندازد". (رجوع شود به کتاب "جنگ داخلی در فرانسه. پيام شورای کل جمعيت جهانی کارگران"، چاپ آلمانی، ص ۱۹، که در آنجا اين انديشه بطورکامل بيان شده است). و بعد، ناگفته روشن است که انتقاد از نوشتههای سوسياليستی، برای امروز ناقص است؛ چون تا ۱۸۴۷ را در بر میگيرد؛ همينطور موضع کمونيستها در قبال احزاب مختلف اپوزيسيون (بخش چهارم) هرچند در خطوط کلی، امروز هم درست اند، اما در وضعيت مشخص، حالا ديگر کهنه شدهاند، چون وضعيت سياسی بکلی عوض شده و تحولات تاريخی، اکثر احزابی را که در آنجا نام برده شدهاند، از صفحه روزگار محو کرده است.
اما از آنجا که مانيفست يک سند تاريخی است، ما به خودمان حق نمیدهيم که تغييری در آن بدهيم. شايد چاپ ديگری بامقدمهای همراه شود که فاصله ۱۸۴۷ تا به امروز را پر کند؛ چاپ حاضر، نامنتظرهتر از آن در برابرمان قرار گرفت که مجال اين کار را داشته باشيم.»
ترجمه حاضر از آقای Samuel Moore است، مترجم بخش بزرگی از «کاپیتال» مارکس. ما ترجمه حاضر را با هم مرور کردهایم و من برای توضیح برخی جوانب تاریخی، پانویسهائی را بر آن افزودم.
لندن - ۱۰ ژانویه ۱۸۸۸
ف. انگلس
* لاسال شخصاً در حضور ما خودش را بعنوان شاگرد مارکس میدانست و در قبال «مانیفست» هم چنین موضعی داشت. اما با این حال در تبلیغات علنیش در سالهای ۱۸۶۴ – ۱۸۶۲ از درخواست تعاونیهای تولیدی متکی به اعتبارات دولتی فراتر نرفت.
→
↑
←
پیشگفتار
برای چاپ آلمانی ۱۸۹۰
از زمانی که پیشگفتار قبلی نوشته شد بار دیگر چاپ تازهای از مانیفست ضرورت یافته است؛ و خودِ «مانیفست» هم سرگذشتی داشته است که در اینجا قابل ذکر است.
یک ترجمه دوم به روسی - از وِرا زاسولیچ – در ۱۸۸۲ در ژنو منتشر شد. پیشگفتار برای آن توسط مارکس و من نوشته شد. متأسفانه دستنویس آلمانی آن را گم کردهام و مجبورم آن را دوباره از روسی برگردانم، رونوشت بهیچوجه برابر اصل نخواهد شد. آن پیشگفتار چنین است:
«.............»[۱۲]
یک ترجمه تازه لهستانی در همان زمان در ژنو چاپ شد:
«Manifest komunistyczny». اندکی بعد ترجمه دیگری به دانمارکی در «Socialdemokratisk Bibliotek» کپنهاگ در ۱۸۸۵ منتشر شد. این ترجمه متأسفانه ناقص است، برخی جاهای مهم آن که به نظر میرسد برای مترجم دشوار بوده حذف شدهاند و بعلاوه اینجا و آنجا نشانههائی از شلختگی به چشم میخورد، که بخصوص وقتی تأسفآورتر میشود که آدمی با دیدن کار، متوجه میشود که مترجم اگر اندکی بیشتر زحمت میکشید توان عرضه کاری عالی را میداشت. در ۱۸۸۶ ترجمه تازهای به فرانسه در «Le Socialiste» پاریس منتشر شد که بهترینِ ترجمههای تاکنونی است. از روی آن در همان سال یک ترجمه اسپانیائی ابتدا در«El Socialista» مادرید و سپس بصورت جزوه منتشر شد:
Manifesto del Partido Comunista por Carlos Marx y F. Engels, Madrid, Administración de " El Socialista",Hernán Cartés 8.
بعنوان یک مورد جالب، از دستنویس یک ترجمه به ارمنی در ۱۸۸۷ یاد میکنم که به یک انتشاراتی در قسطنطنیه داده شده بود، اما مرد بیچاره جرأت نداشت چیزی را چاپ کند که نام مارکس روی آن باشد و مصلحت میدید که مترجم خودش را مؤلف معرفی کند؛ و او البته از این کار خودداری کرده بود.
بعد از آن نسخههائی با ترجمه آمریکائی کم و بیش نادرست به دفعات در لندن به چاپ رسیدند تا بالأخره یک ترجمه اصیل در ۱۸۸۸ بیرون آمد. این ترجمه کار دوست من Samuel Moore است و پیش از چاپ یک بار دیگر با هم آن را مرور کردهایم. عنوانش چنین است:
“Manifesto of the communist Party” by Karl Marx and Frederick Engels. Authorized English translation, edited and annotated by Frederick Engels, 1888. London, William Reeves, 185 Fleet St.E.C.
برخی ازیادداشتهایم بر آن ترجمه را در نسخه حاضر هم آوردهام.
«مانیفست» هم سرگذشت خاص خودش را داشته است. در لحظه تولدش با استقبال پُرشور پیشگامان کمشمارِ سوسیالیسم علمی در آن زمان رو به رو شد. (همانطور که ترجمههای ذکر شده در اولین پیشگفتار آن گواهی میدهند)؛ بزودی توسط ارتجاعی که پس از سرکوب کارگران پاریس در ژوئن ۱۸۴۸ آغاز گشت به محاق رانده شد، و بالأخره بعد از محکومیت کمونیستهای کلن در نوامبر ۱۸۵۲ «به دلائل حقوقی» غیر قانونی اعلام گردید. با خارج شدنِ جنبش کارگریای که با انقلاب فوریه تقویم خورده بود، از صحنه علنی، «مانیفست» هم به پشت صحنه رفت. وقتی که طبقه کارگر اروپا دوباره به قدر کافی نیرومند شده بود تا به قدرت طبقه حاکم تعرض کند، انجمن بینالمللی کارگران به وجود آمد. هدف آن این بود که همه مجامع کارگریِ رزمنده اروپا و آمریکا را در پیکر واحد ارتشی بزرگ متحد کند. به این خاطر نمیتوانست مبانی اعلام شده در «مانیفست» را نقطه عزیمت خود قرار دهد. باید برنامهای میداشت که در را به روی ترید یونیونهای انگلیسی، پرودونیستهای فرانسوی، بلژیکی، ایتالیائی و اسپانیائی و لاسالیهای آلمانی نبندد*.
این برنامه – مبنائی برای اساسنامه انترناسیونال – توسط مارکس با مهارتی مورد تصدیق خود باکونین و آنارشیستها، تهیه شد.
برای پیروزی نهائی احکام مطرح شده در «مانیفست»، مارکس فقط و فقط روی رشد فکری طبقه کارگر حساب میکرد که ضرورتاً میبایست راهش را از طریق عمل متحد و بحث باز کند. رویدادها و افت و خیزها علیه سرمایه، و شکستها بیشتر از پیروزیها، نمیتوانستند مبارزان را متوجه ناکارائیِ آن درمان همه دردها که تاکنون باورشان داشتند نسازند و ذهن آنان را برای فهم عمیق شرائط رهائی کار، آمادهتر نکنند. و حق با مارکس بود. طبقه کارگر ۱۸۷۴، زمان انحلال انترناسیونال، کاملاً با آنچه در زمان تأسیسش ۱۸۶۴ بود، فرق داشت. پرودونیسم در کشورهای رومی[۱۳] و لاسالیانیسم ویژه آلمان در حال نزع بودند و حتی خودِ ترید یونیونهای محافظهکار متعصب انگلستان تدریجاً به نقطهای رسیدند که در ۱۸۸۷ رئیس آنان در کنگرهشان در Swansea جرأت کرد این حرف را از زبان آنها بگوید: «ما دیگر از سوسیالیسم قارهای نمیترسیم». سوسیالیسم قارهای اما از ۱۸۸۷ تقریباً چیزی جز آن نظریهای نیست که در «مانیفست» بیان میشود. و به این ترتیب، تاریخچه «مانیفست» تا درجه معیّنی تاریخ مبارزه طبقاتی جنبش نوین کارگری از ۱۸۴۸ به اینسو را باز میتاباند. در حال حاضر «مانیفست» بدون تردید رایجترین و بینالمللیترین اثر در مجموعه ادبیات سوسیالیستی و برنامه مشترک میلیونها کارگر همه کشورها از سیبری تا کالیفرنیاست.
با اینحال زمانی که مانیفست منتشر شد، حق نداشتیم نامش را مانیفست سوسیالیستی بگذاریم. در سال ۱۸۴۷ سوسیالیست به دو دسته جماعت گفته میشد. در یک طرف هواداران مکاتب تخیلی گوناگون، بخصوص اُوِنیستها در انگلستان و فوریهریستها در فرانسه، که هر دو بعنوان فرقههای محض بتدریج در حال زوال بودند؛ در طرف دیگر انواع حکیمباشیهای اجتماعی که میخواستند همه بدبختیهای اجتماعی از هر نوعش را با داروی همه دردها و از طریق وصلهکاری بر طرف کنند بی آن که ذرهای به سرمایه و سود آسیب برسانند. هر دو مورد جماعتی بودند که بیرون از جنبش کارگری ایستاده و بیشتر در پی جلب حمایت طبقات «تحصیل کرده» بودند. در مقابل، آن بخش از طبقه کارگر که به ناکافی بودن انقلابات صرفاً سیاسی آگاهی یافته و دگرگونی بنیادی جامعه را طلب میکرد، آن زمان خودش را کمونیست مینامید. این کمونیسم، هنوز نتراشیده و صرفاً غریزی و بعضاً کمی خام بود، اما به قدر کافی توانمند بود تا دو مکتب کمونیسم تخیلی را به وجود بیاورد؛ در فرانسه کابۀ ایکاری [Cabet] را و در آلمان مکتب وایتلینگ [Weitling] را. در ۱۸۴۷ سوسیالیسم به معنای یک جنبش بورژوائی بود و کمونیسم یک جنبش کارگری. سوسیالیسم دستکم در قاره، مجلسپسند بود و کمونیسم، درست برعکس. و چون ما از همان زمان خیلی قاطعانه بر این نظر بودیم که «رهائی کارگران باید کار خود طبقه کارگر باشد»، پس بر سر این که کدام نام را انتخاب کنیم، نمیتوانستیم یک لحظه هم تردید کنیم. و از آن زمان به بعد هم هرگز از فکرمان نگذشته است که آن را کنار بگذاریم.
«کارگران همه کشورها متحد شوید!» وقتی که ما این ندا را در جهان در دادیم، صداهای اندکی به آن پاسخ دادند و این ۴۲ سال پیش بود، در آستانه اولین انقلاب پاریس که در آن طبقه کارگر با مطالبات خودش پا به میدان گذاشت. اما در ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴ کارگران اغلب کشورهای اروپای غربی در انجمن بینالمللی کارگران، که خاطرهاش شکوهمند است، متحد شدند. خودِ انترناسیونال به هر حال نُه سال عمر کرد. اما آن پیوند جاودان پرولتاریائی که پایهاش را گذاشت، هنوز زنده است و با نیروئی بیش از هر زمان زنده است؛ و هیچ چیز بهتر از امروز شاهد آن نیست؛ چرا که امروز که من این سطور را مینویسم، پرولتاریای اروپا و آمریکا برای اولین بار دارد از نیروی رزمیاش سان میبیند. بسیج شده در ارتشی واحد زیر پرچمی واحد، و برای یک هدف فوری : ثبت قانونی ۸ ساعت کار عادی روزانه که کنگره انترناسیونال در ژنو در ۱۸۶۶ و بار دیگر کنگره کارگران در پاریس در ۱۸۸۹ اعلام کرده بودند. منظرۀ صحنه امروزی، چشمان سرمایهداران و زمینداران همه کشورها را به این واقعیت خواهد گشود که امروز کارگران همه کشورها واقعاً متحد اند.
ای کاش مارکس هنوز در کنار من میبود تا این را به چشم خود ببیند!
لندن، اول ماه مه ۱۸۹۰
ف. انگلس
* لاسال شخصاً خودش را در حضور ما مدام «شاگرد» مارکس معرفی میکرد و به گفته خودش بر سکوی «مانیفست» ایستاده بود. وضع طرفدارانش طور دیگری بود چون از خواست او مبنی بر تعاونیهای تولیدی با اعتبارات دولتی فراتر نمیرفتند و کل طبقه کارگر را به هواداران دولتیاری و خودیاری تقسیم میکردند.
→
↑
←
پیشگفتار
برای چاپ لهستانی ۱۸۹۲
این حقیقت که چاپ تازهای از «مانیفست کمونیست» ضرورت یافته است، پایهای برای ملاحظات مختلف به دست میدهد.
ابتدا قابل توجه است که «مانیفست» این اواخر به یک درجهسنج برای توسعه صنعت بزرگ در قاره اروپا تبدیل شده است. به مقیاسی که صنعت بزرگ در یک کشور گسترش مییابد، به همان مقیاس هم در میان کارگران آن کشور نیاز به آگاهی نسبت به موضع طبقه کارگر در برابر طبقات مالک رشد میکند، جنبش سوسیالیستی در میانشان گسترش مییابد و در خواست «مانیفست» افزایش پیدا میکند. به این ترتیب که نه فقط موقعیت جنبش کارگری بلکه همچنین درجه رشد صنعت بزرگ در هر کشور با دقتی تقریبی از روی تیراژ «مانیفست» به زبان آن کشور قابل اندازهگیری است.
به این دلیل چاپ جدید لهستانی نمایانگر یک پیشرفت سرنوشتساز در صنعت لهستان است؛ و در این که این پیشرفت از ده سال پیش به این سو که آخرین نسخه چاپ شد در واقعیت رخ داده است، هیچ شکی نیست. لهستان روسی، لهستان کنگره[۱۴]، به منطقه بزرگ صنعتی کشور روسیه تبدیل شده است. در حالی که صنعت بزرگ روسیه تکافتاده و پراکنده است - یک تکه در ساحل خلیج فنلاند، یک تکه در مرکز (مسکو و ولادیمیر)، سومی در کرانههای دریای سیاه و آزوف، و تکههای دیگر پراکنده در جاهای دیگر – مال لهستان در فضائی بالنسبه کوچکتر متراکم شده است و از مزایا و معایب این تمرکز بهرهمند است. به مزایایش رقبای تولید کننده در روسیه وقتی اقرار کردند که علی رغم حرصشان برای روس کردن لهستانیها، خواستار وضع عوارض گمرکی علیه لهستان شدند. معایب آن – برای تولیدکنندگان لهستانی و برای حکومت روسیه – خود را در گسترش سریع افکار سوسیالیستی در میان کارگران لهستانی و در افزایش تقاضای «مانیفست» نشان میدهد.
اما این رشد صنایع لهستان که بر روسیه پیشی گرفته است، به نوبه خود شاهد دیگری است بر نیروی فناناپذیر خلق لهستان و یک تضمین تازه بر بازسازی ملی آینده. اما بازسازی یک لهستان مستقل نیرومند، موضوعی است که نه فقط به لهستانیها بلکه به همه ما مربوط میشود. همکاری بینالمللی صمیمانۀ ملل اروپا فقط در صورتی ممکن است که هر یک از این ملل در چهاردیواری خانهاش کاملاً خودمختار باشد. انقلاب ۱۸۴۸ که زیر پرچم پرولتری، پیکارگران پرولتری را سرانجام به برآوردنِ فقط اهداف بورژوازی سوق داد، در عین حال به دست مجریان وصایای خود، لوئی ناپلئون و بیسمارک، استقلال ایتالیا، آلمان، و مجارستان را عملی کرد؛ اما لهستانی که از ۱۷۹۲ بیشتر از مجموعه این سه کشور به انقلاب خدمت کرده بود، هنگامی که در ۱۸۶۳ در مقابل ده برابر نیروی برتر روسی از پا در آمد، به حال خود رها شد. اشراف نه توانستند استقلال لهستان را حفظ کنند و نه برای بازیابیاش بجنگند؛ استقلال لهستان امروز برای بورژوازی حداقل بیتفاوت است؛ اما برای همکاری موزون میان ملل اروپا یک ضرورت است. تنها پرولتاریای جوان لهستان میتواند برای به دست آوردنش بجنگد و دستان اوست که از آن مراقبت میکند؛ زیرا کارگران همه کشورهای اروپا همانقدر به استقلال لهستان نیازمند اند که کارگرانِ خود لهستان.
لندن، ۱۰ فوریه ۱۸۹۲
ف. انگلس
→
↑
←
به خوانندگان ایتالیائی
انتشار «مانیفست حزب کمونیست» تقریباً بطور دقیقی با ۱۸ مارس ۱۸۴۸، یعنی با انقلابهای میلان و برلین مصادف شد. در یکسو در مرکز قارۀ اروپا و در سوی دیگر در مرکز کشورهای مدیترانه، دو ملتی به پا خاستند که تا آن زمان به خاطر تکه تکه بودن سرزمین و نبردهای داخلی، ضعیف شده و در نتیجه، به زیر سلطه بیگانه در آمده بودند. در حالی که ایتالیا تحت سلطه قیصر اتریش بود، آلمان هم، گرچه نه به آن سرراستی، یوغِ نه چندان سبکترِ تزارِ همه روسها را حمل میکرد. عواقب ۱۸ مارس ۱۸۴۸، ایتالیا و آلمان را از این ننگ رهانید. اگر هر دو ملت بزرگ در ۱۸۴۸ تا ۱۸۷۱ دوباره به پا خاستند و تا اندازهای به خودشان وانهاده شدند، سببش آنطور که کارل مارکس گفت، این بود که همان جماعتی که انقلاب ۱۸۴۸ را درهم کوبیدند، بی آن که خود بخواهند، به مجری وصایای آن انقلاب تبدیل شدند.
در آن دوره، انقلاب کارِ طبقه کارگر بود. این طبقۀ کارگر بود که سنگرها را بر پا ساخته و جانفشانی میکرد. تنها کارگران پاریس بودند که وقتی حکومت را واژگون کردند، هدف اعلام شدهشان سرنگون کردن بورژوازی بود. اما هر اندازه هم که آنان بر آشتیناپذیری ناگزیر میان طبقۀ خودشان با بورژوازی آگاهی داشتند، نه پیشرفت اقتصادی کشور و نه رشد فکری تودههای کارگر فرانسوی به درجهای نرسیده بود که این دگرگونی اجتماعی را ممکن سازد. به این دلیل دستِ آخر، ثمرات انقلاب نصیب طبقه سرمایهدار شد. در کشورهای دیگر، در ایتالیا، آلمان، اتریش و مجارستان کارگران کاری بجز این نکردند که بورژوازی را به قدرت برسانند. اما در هیچ کشوری سلطۀ بورژوازی بدون استقلال ملی ممکن نیست. از این رو انقلاب ۱۸۴۸ میبایست یکپارچگی و استقلال ملتهائی را به دنبال بیاورد که تا آن زمان فاقدش بودند: ایتالیا، آلمان، مجارستان. لهستان هم در وقت خودش از پشت سر میرسد. انقلاب ۱۸۴۸ اگر هم انقلاب سوسیالیستی نبود، اما راه را برایش هموار میساخت، زمین را برایش آماده میکرد. با رشد صنعت بزرگ در همه کشورها، رژیم بورژوازی در ۴۵ سال گذشته در همه جا یک پرولتاریای پُرشمار، در هم تنیده و نیرومند به عرصه آورده است و اگر بیان «مانیفست» را به کار ببریم، گورکنان خود را تولید کرده است. بدون بازسازی استقلال و یکپارچگی هر یک از ملل اروپائی، نه اتحاد بینالمللی پرولتاریا، و نه همکاری آرام و تفاهمآمیز ملتها برای دستیابی به اهداف مشترکشان امکانپذیر میبود. آیا در اوضاع و احوال پیش از ۱۸۴۸ یک اقدام مشترک بینالمللی میان کارگران ایتالیائی، مجار، آلمانی، لهستانی و روس قابل تصور بود؟!
پس پیکارهای ۱۸۴۸ بیهوده نبودهاند؛ ۴۵ سالی که ما را از مرحله انقلابی جُدا میکنند، بیهوده نبودهاند. میوهها دارند میرسند و من آرزومندم که انتشار این ترجمه ایتالیائی «مانیفست»، بشارتگر پیروزی پرولتاریایِ ایتالیا باشد؛ همچنان که انتشار نسخه اصلیش بشارتگر انقلاب جهانی بود.
«مانیفست»، حق نقش انقلابی سرمایهداری را که در گذشته بازی کرده است، کاملاً به جا میآوَرَد. نخستین ملت سرمایهداری، ایتالیا بوده است. غروب قرون وسطایِ فئودالی و طلوع عصر نوین سرمایهداری در شخصیت بزرگی تجلی یافته است، در دانتۀ ایتالیائی که در آنِ واحد، هم آخرین شاعر قرون وسطا و هم اولین شاعر عصر جدید بود. حالا هم مثل ۱۳۰۰، یک دوران نوین آغاز میشود. آیا ایتالیا دانتۀ دیگری به ما هدیه خواهد کرد که ساعت میلاد عصر پرولتاریائی را اعلام کند؟
لندن، اول فوریه ۱۸۹۳
ف. انگلس
توضیحات مترجم فارسی، شهاب برهان
[۱]
عنوان برخی از مقدمهها را «پیشگفتار» و برخی را «سر سخن» ترجمه کرده ام چون خود مارکس و انگلس هم گاه از Vorrede و گاه از Vorwort استفاده کردهاند.
[۲]
انقلاب فوریه ۱۸۴۸ فرانسه.
[۳]
میخائیل آلکساندروویچ باکونین (۱۸۷۶-۱۸۱۴) Mikhaïl Aleksandrovitch Bakunin انقلابی روس، نظریهپرداز آنارشیسم.
[۴]
Kolokol (ناقوس) نشریه انقلابی روسی با شعار«آی، زندگان!» توسط A. J. Herzen و N. P. Orgajow از ۱۸۵۷ تا ۱۸۶۵ در لندن، و از ۱۸۶۵ تا ۱۸۶۷ در ژنو منتشر میشد. Kolokol در گسترش حرکت انقلابی در روسیه نقش برجستهای ایفا کرد.
[۵]
گاچینا – کاخ سلطنتی تزارها در پترزبورگ. بعد از ترور تزار الکساندر دوم توسط «اراده خلق»، جانشین او الکساندر سوم از ترس ترور شدن از کاخ خود بیرون نمیآمد.
[۶]
قیام ژوئن ۱۸۴۸ کارگران پاریس از ۲۴ تا ۲۶ ژوئن، که توسط کاونیاک، وزیر جنگ، به شکل خونینی سرکوب شد.
[۷]
انجمن بینالمللی کارگران (انترناسیونال اول) در ۱۸۶۴ توسط مارکس و انگلس در لندن تأسیس شد.
[۸]
فردیناند لاسال Ferdinand Lassalle (۱۸۶۴-۱۸۲۵) سوسیالست فعال در جنبش کارگری آلمان.
[۹]
انگلس در مؤخرهای که در ۱۸۹۴ بر مقاله خود «مسأله اجتماعی روسیه» نوشت، پلخانف را مترجم ترجمه یاد شده دانسته است. خود پلخانف هم در ترجمه روسی ۱۹۰۰ «مانیفست» تصدیق کرده است که ترجمه را خود او انجام داده است.
[۱۰]
ترجمه مورد اشاره انگلس نه در ۱۸۸۶ بلکه در ۱۸۸۵ در Le Socialiste چاپ شد.
[۱۱]
در این جمله از نقل قول، تفاوتی نسبت به سر سخن ۱۸۷۲ ایجاد شده است. در آنجا گفته شده بود : «... رشد عظیم صنعت بزرگ در بيست و پنج سال گذشته و همراه با آن، پيشرفت تشکلهای حزبی طبقه کارگر...»؛ انگلس آن را به این صورت تغییر داده است : «در برابر رشد عظیم صنعت بزرگ از ۱۸۴۸ و به همراه آن، پيشرفتها و بهبودهای تشکل طبقه کارگر...»
[۱۲]
نسخه آلمانی که انگلس گُمش کرده بود بعدها پیدا شد و ناشران مجموعه آثار مارکس و انگلس از همان نسخه اصلی بجای برگردان از روسی استفاده کردهاند. این همان سرسخن بر چاپ روسی ۱۸۸۲ است که در ابتدای مجموعه پیشگفتارهای کتابی که در دست دارید آمده و لزومی به تکرار آن دیده نمیشود.
[۱۳]
منظور، کشورهای فرانسه، بلژیک، اسپانیا، پرتقال و ایتالیاست که زبانشان از لاتین ریشه گرفته است.
[۱۴]
پس از شکست ناپلئون بناپارت، کنگره وین (۱۸۱۴-۱۸۱۵) بخشی از لهستان را تحت عنوان «پادشاهی لهستان» به روسیه بخشید. منظور از لهستانِ روسی یا لهستانِ کنگره، همین بخش است.
MarxEngles.public-archive.net #ME1190a.html
|